کهکشان بی رنگ
 
 



به گزارش پرشین وی به نقل از خانواده سبز ، زرده تخم‌مرغ جايگزين مناسبي براي داروهاي گران‌قيمت آكنه مي‌تواند، باشد. زرده را از سفيده جدا كنيد و كنار بگذاريد. آن قدر زرده را بزنيد تا رنگ آن روشن شود و پف كند، يك تكه پنبه برداريد و آن را روي قسمت‌هاي پر آكنه بدن‌تان بماليد. صبر كنيد تا داروي معجزه‌آسا خشك شود، سپس آن را با آب سرد بشوييد.



جمعه 14 بهمن 1390برچسب:ایده های خلاقانه,, :: 6:38 ::  نويسنده : رحمانی

ماشین هایی که از قوطی های بازیافتی درست شده اند

هنرمند نیوزیلندی سندی ساندرسون خودروهای مینیاتوری را از بطری نوشابه های بازیافتی و قوطی های آبجو درست کرده است.

از ته این قوطی ها برای ساخت چرخ ها و پانل های کناری ماشین ها استفاده شده است.

برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطلب بروید.



ادامه مطلب ...


جمعه 14 بهمن 1390برچسب:حادثه,داستان,داستانهای زیبا,, :: 6:26 ::  نويسنده : رحمانی

«نعمتهای واقعی زندگی ما خود را به شکل درد، کمبود و ناامیدی نشان می دهند. ولی اگر صبور باشیم، به زودی این رنجها و کمبودها و ناامیدیها برکت خود را به ما نشان خواهند داد.»

 جوزف ادیسون


آن سال عید روز یکشنبه بود و جوانها تصمیم گرفتند جشن بزرگی بر پا کنن. مادر دو تا از دخترها از من خواست که در صورت امکان، دخترهایش را با ماشین خودم به کلیسا ببرم. او از رانندگی در شب می ترسید و آن شب هم زمین بسیار لغزنده بود. من قول دادم دخترهایش را به جشن ببرم.

آن شب وقتی به کلیسا می رفتیم، دخترها کنار من، روی صندلی جلو ماشین نشسته بودند. از سربالایی جاده می گذشتیم که در مقابل مان دیدیم در ریل قطار حادثه ای رخ داده است. تا آمدم ماشین را کنترل کنم، ماشین لغزید و به اتومبیل جلویی خورد. برگشتم تا ببینم چه بلایی سر دخترها آمده است. سر دختری که کنار پنجره نشسته بود به شیشه خورده و خون روی گونه هایش راه افتاده بود. منظره ترسناکی بود خوشبختانه یکی از راننده های ماشین های اطراف همراه خود جعبه کمک های اولیه داشت و ما توانستیم جلوی خونریزی را بگیریم. کارشناس تصادف اعلام کرد که این تصادف اجتناب ناپذیر بوده و نباید خسارتی پرداخت شود.

ولی من سخت نگران دختر 17 ساله زیبایی بودم که باید تا آخر عمر با دو خراش عمیق روی صورتش کنار می آمد و این حادثه هم زمانی اتفاق افتاده بود که او را دست من سپرده بودند.

او را به بیمارستان بردم تا زخمهایش را بخیه بزنند. احساس کردم این کار خیلی طول کشیده است. به پرستار گفتم که دکترها چه می کنند. پرستار گفت که پزشکی که زخمهای او را بخیه می کند، جراح پلاستیک است و دارد سعی می کند بخیه ها را ظریف بزند تا ردی روی صورت دختر باقی نماند. ناگهان احساس کردم که خداوند چه به موقع به فریادم رسیده است.

از این که دونا را در بیمارستان ببینم، می ترسیدم و احساس می کردم از من عصبانی است و سرزنشم می کند. چون شب عید بود، دکترها سعی می کردند حتی موقتا بیماران را به خانه بفرستند و جراحی های مهمتر را بعدا انجام دهند. بنابراین در بخشی که دونا بستری بود، بیماران زیادی نبودند.

از پرستاری درباره وضع روحی دونا سؤال کردم. پرستار لبخند زد و گفت که او بیمار دوست داشتنی است و مانند خورشید گرم و صمیمی است. دونا خوشحال بود، از آنها درباره ی معالجه بیماریها سؤال می کرد. چون بخش خلوت بود، پرستارها به اتاق دونا می رفتند و با او حرف می زدند و به سؤالاتش پاسخ می دادند.

به دونا گفتم که از این حادثه بسیار متأسفم و او به من گفت که ناراحت نباشم و می تواند روی زخمها را با پودر بپوشاند. بعد هیجان زده درباره کار پرستارها حرف زد. پرستارها دور تخت او ایستاده بودند و لبخند می زدند و دونا بسیار خوشحال بود. ابن اولین باری بود که به بیمارستان آمده و بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود.

بعدها دونا در مدرسه بارها ماجرای تصادف و بستری شدن در بیمارستان را تعریف کرد. مادر و خواهر او هرگز مرا سرزنش نکردند. ولی من هنوز هم از اینکه صورت یک نوجوان زیبا به آن شکل در آمده بود، احساس گناه می کردم.

یک سال بعد از آن شهر رفتم و ارتباطم با دونا و خانواده اش قطع شد.

پانزده سال بعد بار دیگر برای خدمت به کلیسا مرا دعوت کردند. شب آخر متوجه شدم که مادر دونا منتظر است تا با من خداحافظی کند. دوباره خاطره ی تصادف ان شب و زخم صورت دخترش آزارم داد. جلو آمد، مقابلم ایستاد و لبخند زیبایی بر لب آورد.

وقتی به من گفت که آیا می دانم بعد از آن ماجرا چه اتفاقی برای دونا افتاده است، از ته دل می خندید، نه! من نمی دونستم چه اتفاقی افتاده است. فقط یادم می آمد که علاقه بسیاری به پرستارها داشت. مادر دونا گفت: «دونا تصمیم گرفت پرستار شود. به دانشکده پرستاری رفت و شاگرد ممتاز شد. بعد در بیمارستان کار پیدا کرد و با پرشکی آشنا شد و با هم ازدواج کردند و حالا دو تا بچه دوست داشتنی دارند. او بارها به من گفته است که تصادف آن شب، بهترین حادثه زندگیش بوده است.»



جمعه 14 بهمن 1390برچسب:فقط در تایلند, :: 6:9 ::  نويسنده : رحمانی

عکس های عجیب وغریب از تایلد و شاید هم باور نکردنی.

برای مشاهده تمامی عکس ها به ادامه مطلب بروید.



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:آش شولی,غذای محلی یزد, :: 6:7 ::  نويسنده : رحمانی

مواد لازم برای تهیه ی آش شولی:

 

سبزی (نصف آن اسفناج و نصف دیگر شوید، تره، جعفری و چند شاخه شنبلیله) – یک و نیم کیلو

 

 

چغندر – دو عدد بزرگ

 

 

پیاز – سه عدد

 

 

نعنا – خشک دو قاشق غذا خوری

 

 

آرد – یک و نیم لیوان

 

 

عدس – یک لیوان

 

 

روغن – به میزان لازم برای پیاز و نعناع داغ

 

 

نمک – به میزان لازم

 

 

زردچوبه – دو قاشق مربا‌خوری

 

سرکه – به میزان دلخواه

طرز تهیه ی آش شولی:

 

ابتدا چغندر را پوست کنده، سپس آن را به صورت خلالی برش داده و با مقداری آب می‌گذاریم روی شعله تا نیم‌پز شود. بعد از نیم پز شدن چغندر، عدس و سبزی خرده شده را به آن اضافه می‌کنیم و صبر‌می‌کنیم تا کاملا بپزد. در این فاصله نعنا و پیاز داغ را درست کرده و به آن زردچوبه را اضافه می‌کنیم.

 

به آرد حدود ۴ تا ۵ لیوان آب اضافه کرده و سپس با دست، کاملا آن‌ها را با هم مخلوط می‌کنیم. وقتی سبزی و عدس پخته شد نصف پیاز داغ را به قابلمه اضافه کرده و می‌گذاریم چند غل بخورد. بعد از آن، ابتدا حدود ۴ لیوان آب جوش به آش اضافه می‌کنیم و سپس آرد آب گرفته را به آرامی به آش اضافه می‌کنیم و همزمان هم، خوب به هم می‌زنیم تا آرد گلوله نشود.



نتایج تحقیقات دانشمندان آمریکایی نشان داده است که شیر همانند “بنزین” مغز نقش مهمی در پیشگیری یا آهسته کردن فرایند زوال نورولوژیکی ایفا می کند.

 

نوشیدن حداقل یک لیوان شیر در روز ذهن و عملکرد حافظه را بهبود می بخشد و می تواند از زوال نورولوژیکی پیشگیری کرده یا فرایند آن را آهسته تر کند.

 

دانشمندان دانشگاه “ماین” به منظور دستیابی به این نتایج، کارایی مغزی بیش از ۹۰۰ مرد و زن بین ۲۳ تا ۹۸ سال را با تجویز تستی که در آن ۸ پارامتر کلیدی مختلف را ارزیابی می کرد اندازه گیری کردند.

 

این محققان دریافتند کسانی که شیر یا فراورده های لبنی بیشتری مصرف می کردند به طور قابل توجهی نتایج بهتری به دست آوردند. به خصوص، نسبت به کسانی که شیر نمی نوشیدند، افرادی که این نوشیدنی را مصرف می کردند ۵ برابر با خطر کمتری در انجام اشتباه تستها مواجه بودند.

براساس گزارش eMaxHealth، نتایج این یافته ها به بیانی ساده نشان می دهد که یک تغییر ساده در سبک زندگی و روش تغذیه می تواند به یک فرصت بزرگ برای به تاخیر انداختن یا پیشگیری از اختلال در عملکرد نورونها تبدیل شود.



پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:به دنبال رویاهایم, :: 5:51 ::  نويسنده : رحمانی

مسابقه ی دور منطقه بود که تمام فصل برایش تمرین کرده بودیم. پایم هنوز مصدوم بود. در واقع نمی دانستم در مسابقه شرکت کنم یا نه. اما اکنون خودم را برای مسابقه ی 3200 متر آماده می کردم.

_ «آماده... حرکت.»

تفنگ شلیک شد و ما مسابقه را شروع کردیم. دخترهای دیگر از من جلو زدند. متوجه شدم که می لنگم و هرچه از بقیه عقب تر می افتادم، بیشتر احساس سر افکندگی می کردم.

برنده وقتی از خط پایان گذشت، دو دور از من جلوتر بود.

جمعیت فریاد زد: «هورا!»

بلندترین فریاد تشویقی بود که تا آن زمان شنیده بودم.

همانطور که لنگ لنگان پیش می رفتم،با خود فکر کردم: شاید بهتر باشد رهایش کنم. آنان برای تمام کردن مسابقه منتظر من نمی مانند. اما تصمیم گرفتم مسابقه را ادامه دهم. در دو دور آخر با درد می دویدم تصمیم گرفتم سال بعد در مسابقات شرکت نکنم. حتی اگر پایم خوب می شد هم شرکت نمی کردم. من هرگز نمی توانستم از دختری که دو دور از مت جلو زده بود، جلو بزنم.

وقتی به خط پایان رسیدم، صدای تشویق تماشاگران را شنیدم، به بلندی زمانی بود که نفر اول را تشویق می کردند. از خودم پرسیدم: این صداها برای چیست؟ برگشتم و دیدم پسرها برای مسابقه بعدی آماده می شوند. حتما آنان پسرها را تشویق می کنند.

مستقیما به طرف حمام می رفتم که دختری راهم را سد کرد و گفت: «تو خیلی شجاع هستی.»

با خودم گفتم: شجاع؟حتما مرا با کس دیگری اشتباه گرفته بود. من در مسابقه باخته بودم.

_ «من اگر جای تو بودم هرگز نمی توانستم سه کیلومتر آخر را بدوم. در همان دور اول از زمین بیرون می آمدم. پایت چطور است؟ ما تو را تشویق می کردیم. صدای مان را می شنیدی؟»

باورم نمی شد. فردی نا آشنا مرا تشویق می کرده است. نه برای آنکه می خواست برنده شوم، بلکه چون می خواست من مسابقه را ادامه دهم. ناگهان بار دیگر امیدم را به دست آوردم. تصمیم گرفتم سال بعد هم در مسابقات شرکت کنم. آن دختر رؤیای مرا نجات داده بود.

آن روز دو چیز آموختم:

اول، مهربانی و اعتماد به مردم که می تواند تغییر بزرگی در آنان ایجاد کند.

دوم، توان و شجاعت را همیشه با پیروزی نمی سنجند. آن ها را به میزان تلاش های مان می سنجند. قدرتمندترین افراد، کسانی نیستند که برنده می شوند، کسانی هستند که وقتی شکست می خورند، نا امید نمی شوند.

من فقط آرزو می کنم که روزی بتوانم در مسابقه برنده شوم و همان تشویق هایی را بشنوم که وقتی شکست خوردم، شنیدم.

اشلی هاجسون



چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:نقاشی های زیبا با مداد,, :: 6:46 ::  نويسنده : رحمانی

باور کردنش سخت است اما تمام این تصاویر زیبا طراحی هایی با مداد هستند. خالق چنین آثار باور نکردنی گرافیست ۳۸ ساله ی هنگ کنگی به نام پل لانگ است. یک مداد ۰٫۵ میلی متر ی و کاغذ A2 تنها ابزار این گرافیست برای خلق این آثار هستند. او در کارهایش هرگز از پاک کن استفاده نمی کند و ممکن است تا ۶۰ ساعت برای یک طرح خود وقت صرف کند.

تصاویر زیبا و بیشتر را در ادامه مطلب ببینید.



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:رودخانه چطور شکل میگیرد؟,, :: 6:35 ::  نويسنده : رحمانی

منشأ رودخانه ها در بالای تپه ها است، همانطور که مجراهای کوچک رودها در اثر بارندگی شکل می گیرند و یا همانند چشمه ها که از دل زمین جاری می شوند. رودخانه ها راه را می شکافند و چشم انداز طبیعت را در مسیر حرکت به سوی دریا تغییر می دهند. در کوهپایه ها آب می تواند با سرعت و قدرت بسیار بالایی حرکت کند.

 

رودخانه می تواند دره های تنگ و V شکل را در صخره های نرم تر به وجود آورد و در صخره های محکم تر می تواند آبشارها را بسازد. رودخانه، سنگ ها و ریگ های مسیر بستر خود را جا به جا می کند و می غلتاند. رسوبات سبک تر یا حمل می شوند و یا در آب حل می شوند. وقتی آنها به شیب های ملایم تر می رسند رود عریض تر شده و حرکتش کند تر می شود.

 

وقتی رودخانه طغیان می کند و مرزهای آن در طول کناره رودخانه شکل می گیرد، گل و لای شن ته نشین می شود. وقتی رودخانه به جلگه های پست می رسد شروع به پیچ و تاب خوردن می کند.



 «رویاهای خود را گرامی بدارید. زیرا آن ها فرزندان روح شما هستند و موفقیت های نهایی شما نهفته در آن هاست.»

 ناپلئون هیل

سالها پیش وقتی باستان شناسی مقبره ی مصر باستان را حفاری می کرد، به بذرهایی که در تکه ای چوب پنهان شده بود، برخورد نمود. پس از 3000 سال که این بذرها کاشته شدند، نیروی بالفعل خود را بازیافتند. علاوه بر استعدادهای ذاتی، آیا حالت هایی چنین ناامید کننده در حیات بشر وجود دارد که بشر را به یأس مطلق محکوم کند؟ یا در وجود انسان ها هم بذرهایی وجود دارد، انگیزه  ای که با آن پوسته ی سخت بدبختی را بشکافند؟

به این داستان که در 23 ماه مه 1984 به آسوشیتدپرس مخابره شد، توجه کنید:

مری گرودا در کودکی خواندن و نوشتن را نیاموخت. دکترها در او تشخیص عقب افتادگی دادند. در نوجوانی برچسب «اصلاح ناپذیری» هم به او اضافه شد و محکوم به دو سال حبس در دارالتأدیب شد. در این محیط بسته مری برای یادگیری تلاش کرد و روزی 16 ساعت درس می خواند. بعد هم پاداش تلاشش را گرفت. یعنی موفق به کسب دیپلم دبیرستان شد.

اما بدبختی باز هم به سراغش آمد. او گرفتار مشکلات خانوادگی شد و دو سال بعد، با یاری پدرش توانست آنچه را از دست داده بود، بازیابد.

مری  دچار مشکلات مالی عدیده ای شده بود، با یاری مؤسسه خیریه به زندگی خود ادامه داد. در این زمان بود که دوره هایی را در کالج سپری کرد. هنگام تکمیل دوره ی کاری خود، برای خواندن رشته پزشکی، به مدرسه طب آلبانی در خواستی فرستاد و پذیرفته شد.

مری گرودا لوئیز که اکنون ازدواج کرده است، در بهار 1984 در ارگون لباس فارغ التحصیلی را پوشید و وقتی می خواست مدرک اعتماد به نفس و پشتکار خود را بگیرد، هیچ کس حدس نمی زد در فکر او چه می گذرد.

در این نقطه کوچک از سیاره زمین، شخصی ایستاده بود که شجاعانه رؤیایی غیر ممکن را تحقق بخشیده بود. شخصی که الوهیت انسانی را به منصه ظهور رساند. اینجا دکتر مری گرودا لوئیز ایستاده بود.

جیمز ئئ. کانر



درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کهکشاه بی رنگ و آدرس zxa.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:







javahermarket